آقا محمدصدراآقا محمدصدرا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
آقا محمدسیناآقا محمدسینا، تا این لحظه: 5 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

قند عسل های مامان

سرماخوردگی خیلی شدید

چند روزی بود کهبیحال بودم و بدن درد شدیدی داشتم، رفتم دکتر که خانوم دکتر گفت آنفولانزاست و باید از کوچولو دوری کنی تا نگیره ولی با تمام تدابیر شدید امنیتی نشد و فسقلی که این روزها بیشتر به شیر خوردن وابسته شده اصلا از من دور نمیشد که متاسفانه شما هم گرفتی و کلی مامان توی دوره بیماری ات غصه خورد. پیش چند تا فوق تخصص بردیمت ولی اصلا خوب نشدی تا اینکه آخر از خانوم دکتر مهربون خودت خانوم سخایی وقت گرفتم و بعد از اون حالت رو به بهبودی رفت و خداروشکر بهتر شدی. انشالله خدا مریضی رو از تمام بچه ها دور کنه مخصوصا نی نی کوچولوی من ...
25 بهمن 1394

اتوبوس گردی خاله محبوبه و محمدصدرا

گل پسر مامان با آقاجون و خاله محبوبه رفتند بیرون تا من به کار ای عقب افتادم برسم. اول با هم رفته بودین اداره که دیگه شما مثل اعضای اداره آموزش و پرورش ناحیه 7 شدی و اکثر دوستاو همکارای آقاجون اونجا شما رو میشناسن و کلی هم تحویلت میگیرن و بهت خوراکی میدن. بعد کار آقاجون طول کشیده و شما و خاله رفتین پارک و بعد خونه خانوم ساکنی از همسایه های خونه قدیممون و با نوه اش کلی بازی کرده بودی و آخر با اتوبوس رفتین خونه( آخه شما اتوبوس سواری رو خیلی دوست داری) و خاله برات کلی هم خوراکی خریده بود. ...
25 بهمن 1394

محمدصدرا در ارم شاندیز

یکی از موارد مورد علاقه محمدصدرا خوردن غذا توی رستورانه مخصوصا رستوران ارم شاندیز. توی عکس اول شما خواب بودی و وقتی بیدار شدی دیدی توی رستورانیم کلی ذوق زدی و گفتی بههههه. توی عکس دوم هم وقتی رفتیم هنوز شلوغ نشده بود و کارکنان اونجا کلی باهت بازی کردن و البته شما هم زمینه رو مساعد دیدی و کلی شیطونی کردی.... ...
21 بهمن 1394

محمدصدرا در راه آهن

اینجا محمدصدرا توی راه آهن منتظر خاله محبوبه است تا از مسافرت بیاد و با آقاجون داره توی محوطه راه آهن بازی میکنه... خاله جون مهربون برای قند عسل خان یک تانک خوشگل کادو آورده که محمدصدرا بهش میگه نانک و کلی باهش نای نای میکنه. تانک هم تانک قدیم... ...
20 بهمن 1394

دندانپزشکی و کلی هدیه

امروز برای چکاپ دندونآوردمت دندونپزشکی و شما که قبلا اومده بودی اینجا و می شناختی از در ورودی شروع کردی به گریه. خانوم دکتر یکم دیر اومد و شما توی این فاصله بازی کردی ولی تا دکتر کارش رو شروع کرد باز گریه و جیغ ، طوریکه دو تا پرستا و دو تا دکتر حریفت نمیشدن. من دستا و سرت رو گرفته بودم و اونا چهار نفری حتی نمی تونستن دهنت رو باز کنن. دندونات از قطره آهن یه ذره سیاه شده بود که باید فلوراید تراپی میشد تا خراب نشن و دندون نیشت هم اول خراب شدنش بود که آوردمت برای پر کردنش. بعد از دندونپزشکی شما خوابیدی تا اینکه رسیدیم به بازار و برات یک دایناسور بادی، ماشین سرعتی، ساز دهنی ، حلقه، شمشیر و توپ برقی خریدیم که همشونو خودت انتخاب کردی... بعد از خ...
16 بهمن 1394

تصحیح برگه های امتحانی باباجون توسط قند عسل

امتحانای پایان ترم دانشگاه باباجون تموم شده وبابا داشت برگه هاشو تصحیحی میکرد که شما که عاشق برگه و نقاشی و نوشتنی رفتی یه گوشه آروم نشستی و برای خودت روی برگه ها نقاشی میکشیدی. اینقدرباحال کارت رو استتار کردی که بابا جون دلش نیومد بهت چیزی بگه و شما به کارت ادامه میدادی. البته برگه ای که دستت بود فقط برگه سوال خالی بود و به دانشجوهای بابامهدب تعلق نداشت( اولش باباجون خیلی استرسی شد و فکر کرد که داری توی برگه های بچه ها می نویسی ولی هیچی نگفت).   ...
10 بهمن 1394
1